30 آبان- شهزاده رویای من
سلام شهزاده من مامان چی بگم از شیرینیات دلم میخاد همشونو اینجا ثبت کنم که یادم نره... اما خب بازم نمیشه. یادمه روز عاشورا که رفته بودیم هیئت ببینیم... حالا تو اون شلوغی تو واسه خودت سوار بر کالسکه اینور و اونور میرفتی و یکهو زدی زیر آواز ی شب تو خواب وقت سحر شهزاده ای زرین کمر.... اما خب خوندنت زیاد مفهوم نبود و فقط من و مامی میفهمیدیم... حالا تو اون شلوغی از دست تو و کارات خندم گرفته بود.... از بس که عشق ماشینی تقریبا اسم بیشتر ماشینهای دور و برمونو یاد گرفتی... افسان جون:ریو میگم اسم ماشین عمو مصطفی چیه:نِگان...(مگان) ...